سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

هجده ماهگی

يك ماه ديگر با " تو " گذشت . ماهي سراسر عشــــــق و دلبستگي . سراسر مهـــــــر ... سراسر تو ... من ؛ يك ماه مادرتر ، عاشق تر ... تو ؛ يك ماه شــكوفا تر ... هجده ماهه شدي ، يك سال و نيمه ! مباركت باشد اين بالندگي مهربانترينم . تو تكيه اي از بهشت ي . تمــــــام تو مرا بس است ! ...
27 مهر 1399

خداحافظ شیر مادر

نفس به نفس هم...نعمتی است پسرم... اما دیگر وقت خداحافظی رسیده... از شیر گرفتن سخت است، مسئولیت سنگین و عذاب آوری است که من میدانم درست است و بایدی در پسش پنهان است، اما تو نمیدانی، بایدش را درک نمیکنی و تا مدت های در خلوت قلبی ات مرا برای آن نمی بخشی.  می دانم که شیر مادر نخستین چیزی است که تو پس از زمینی شدنت جایگزین همه آن داشته های از دست رفته کردی و به واسطه گری اش با دنیا آشتی نمودی.  می دانم که برای تو تنها خود شیر مطرح نیست، شیر خوردن یعنی آغوش، مهر مادری ،آرامش، خواب،رویا و همه دار و ندارت... اما چاره ای نیست پسرم... برایت از خداوند بزرگ رزق و روزی حلال می طلبم... آقای شیرین زبون دو شبه که...
25 مهر 1399

رسیدگی به حیاط

امروز بیدار شدی حسابی به حیاط و باغچه رسیدگی کردی قربون دست و پای کوچیکت برم🤩 عاشقتــــــــــــــــــــــــــــــــــــم❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ ...
10 مهر 1399
1